نامه کودک به طالب ۱

می‌دانی دلم می‌خواهد مانند دیگر اطفال هم سن‌ و‌ سالم در وقت مکیدن شیر ضد نمایم و مادرم مرا آنقدر نوازش می‌کرد که رام میشدم و به مکیدن شیر ادامه میدادم، تو کاری کردی که از همه لذت های با مادر بودن را از من بگیری.

ولی میدانم تو هیچ چیز را نمیدانی، تو اگر چیزی میدانستی چنین کاری نمی‌کردی. منی کودک چه ساده دلم که از تو چیزهای می‌پرسم کهدر شأن تو نیست، منی ساده‌‌دل در مورد چیزهای گپ می‌زنم که تو از آنها بوی نبرده بودی و دیگرانت هم بو نبرده‌اند.

تو خودت چه حال داری، فکر کردی با این کارت بهشت میروی، ولی نه مطمین هستم در ته‌ترین عمق جهنم می‌سوزی، چنان می‌سوزی کهفریادت همه جا را گرفته، تو بدبخت دوزخی بودی که چنین کاری جهنمی را بر ما بی‌گناهان معصوم روا داشتی.

دلم مادرم را می‌خواهد، مادری با آن چهره‌ی بهشتی‌ با آن قلب مهربان و چشمان پُرمهر ‌‌و شیر گوارا. حیف و‌‌ صد حیف که از آن آغوش مهربان و گرم دورم ساختی و برای همیشه شمع پُرمهر هستی وی را خاموش ساختی.

شاید بسیاری مهربان حالم باشند، وضعیتم را بپرسند، برایم تحفه بیاورند و مرا در آغوش بگیرند ولی افسوس و صد افسوس هیچ چیزی جای مهر مادری را که از من برای همیشه گرفتی، نمی‌گیرد و من در تمام زندگی در حسرت مهر مادری خواهم سوخت.

مادرم اگر می‌بود، مطمینآ نفسش به نفسم بند می‌بود، مادرم اگر می‌بود مطمینآ از هرلحظه بودن با من شاکر خداوند می‌بود، مادرم اگرمی‌بود چشمان نگرانش همیشه در پی من می‌بود، مادرم اگر می‌بود مطمینآ دعای خیرش همیشه بدرقه‌ی راهم می‌بود. مادرم نیست و من ترا نمی‌بخشم و  مطمینآ خداوند نیز از تقصیرت نمی‌گذرد، تو قاتل.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *