سرت را بالا بگیر سرباز

هرشب که از پنجره‌ی اتاقم به سوی کوه تلویزیون میدیدم و چراغی که تو در آن محل نگهبان بودی، سوسو می‌زد برایم قوت قلب بود. سرم را به آرامی بر بالش میگذاشتم و به خواب عمیق فرو می‌رفتم چون میدانستم تا تو باشی کسی به من و ما آسیب رسانیده نمی‌تواند.
سرت را بالا بگیر سرباز، تو سال‌ها جنگیدی و مبارزه کردی، اما برای تو فرمان ایست دادند، فرمان عقب نشینی. دستان تو را نا‌جوان‌مردانه بستند و همه‌ی مان را به لشکر جهل و تاریکی فروختند.
میدانم غم بزرگی بر دل داری و شانه‌های قوی‌ات زیر این ناجوان‌مردی خم شده، اما تو افتخار تک تک ما هستی. تا عمر است از تو سپاسگزاریم سرباز، سرت را بالا بگیر.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *