اصلآ فکر نمیکردم بعد از ۲۵ آن حادثهی تلخ مجددآ اتفاق بیوفتد.
نیمههای شب بود، صدای موترهای که با شدت هرچه تمامتر رانده میشد از پایین بلاک به گوش میرسید. پدرم با عجله از اتاقش خارج شده بود و از پنجره اتاق نشیمن به پایین بلاک چشم دوخته بود. من هم از روی کنجکاوی خود را به گوشهی دیگر پنجرهی که پدرم روبروی آن قرار گرفته بود، رسانیده بودم.
موترها به صورت دایروی در حال حرکت بودند، صدای آهنگهای مخصوص طالبان از دستگاههای داخل موترها به آواز بلند پخش میشد. چنین به نظر میرسید که تمام باشندگان بلاک، از سروصدای بلندی که ایجاد شده بود، هراسان از خواب پریده بودند. این چنین بود که ۲۵ سال قبل از امروز، کابل به دست طالبان سقوط کرد.
اما بعد از ۲۵ سال، کابل مجددا به دست طالبان سقوط کرد. اما این بار نیمه های شب نه، بلکه نیمه های روز. چه اتفاق دردناکی. چه حادثهی بدی.
تاریخ مجددآ تکرار شد. اما چه تکرار تلخی. کشورها معمولآ رو به پیشرفت است، اما افغانستان متاسفانه مجددا به سوی تاریکی سقوط کرد. این که این بار چند سال حکومت طالبان دوام خواهد آورد، به هیچکس معلوم نیست. این که مانند گذشته، پنج سال دوام میاورد و یا کمتر و یا بیشتر. چه آیندهی نا روشنی در مقابل کشورمان قرار دارد. چه آیندهی که به هیچ وجه قابل پیشبینی نیست.