باهم میتوانیم یاد بگیریم رشد نماییم

آخرین مطالب

یادداشت‌نویسی‌ها

مکتبم …

دستم ناخودآگاه زیر چانه‌ام رفت. غرق خاطرات شدم. دختران تا امرثانی خانه بمانند… شب‌ها کتاب‌هایم را در آغوش گرفته میخوابیدم. پنج سال تمام دوام کرد،

ادامه مطلب »
یادداشت‌نویسی‌ها

تکرارٍ تلخ

اصلآ فکر نمی‌کردم بعد از ۲۵ آن حادثه‌ی تلخ مجددآ اتفاق بیوفتد. نیمه‌های شب بود، صدای موترهای که با شدت هرچه تمام‌تر رانده میشد از

ادامه مطلب »
یادداشت‌نویسی‌ها

خاطره‌های تلخ

در کلاب‌هاوس، در اتاق تقریبا دوصد تن حاضر بودند. هر فردی که به روی صحنه می‌امد و صحبت می‌کرد، میخواست بغض‌‌اش را فرو دهد تا

ادامه مطلب »
داستان‌‌کوتاه

سرت را بالا بگیر سرباز

هرشب که از پنجره‌ی اتاقم به سوی کوه تلویزیون میدیدم و چراغی که تو در آن محل نگهبان بودی، سوسو می‌زد برایم قوت قلب بود.

ادامه مطلب »
مقالات

از روشنایی به تاریکی

دقیقآ بیست و پنج روز قبل، اشرف غنی احمدزی، رییس به اصطلاح جمهور افغانستان، کشور را ناجوان مردانه ترک نمود. ادعای خودش این بود که

ادامه مطلب »
داستان‌‌کوتاه

سرباز وطن

ساعت هشت شب بود. بچه‌ها تازه خوابیده بودند. ساغر همانطور که برایش چای میریخت غرق در افکار دور و درازی این که “او” حالا کجاست،‌

ادامه مطلب »

برای ارتباط با من فرم زیر را پر کنید